سلام

امشب شبه بیست و یکم ماه رمضانه...شب قدر

دلم خیلی گرفته...

التماس دعا

مرد بودن به سیبیل و سیگار و خالکوبی و... نیست

مرد یعنی از مرگ نترسیدن

مرد یعنی بی ادعا و ساده زندگی کردن

مرد یعنی گرفتن دست نیازمندان

در یک کلام مرد یعنی حضرت علی (ع)

شهادت حضرت علی (ع) رو به همه شما تسلیت میگم

کاش همان کودکی بودم که دیشب زیر نور ستاره

حرف هایش را از نگاهش میشد خواند

اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمیشنود

دلخوش کرده ام که سکوت کرده ام

زیر نور ماه در لحظه ای که کسی اینجا نیست

سکوت شکست نیست

سکوت مادر فریاد هاست

و سکوت رنگ معصومیت هاست

دنیا را ببین :

بچه بودیم از آسمان باران میبارید

بزرگ شدیم از چشم هایمان میبارد

بچه بودیم درد دل را با هزار ناله میگفتیم و همه میفهمیدند

بزرگ شدیم درد دل را به صد زبان میگوییم اما هیچ کس نمی فهمد

حال من مانده ام  و این همه شب و ستاره

 که همزبان تنهایی هایم شده

زیر نور ماه

کاش صدایی از سکوتم شنیده میشد

تا در این خلوت زیر باران

محتاج این همه ستاره نبودم...

خدایا به حد کافی خیال بافتم...

و تنم کردم...

یه کم واقعی شیرین...

لطفا...

عجبــــ وفـــايـــي دآرد اين دلتنگــــي...!

تنهـــــاش که ميـــذآريـــي ميــري تو جمـــع و کلّي ميگـــي وميخنــــدي...

بعد کـــه از همه جـــدآ شدي از کـُنـــج تآريکـــي ميآد بيرون

مي ايستـــه بغـــل دستــتــــ ... دســتـــ گرمشـــو ميذاره رو شونتــــ

بر ميگـــرده در گوشــتـــ ميگـــه:

خـــوبــي رفيـــق؟؟!!بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ ...

خـــــــــــــــدایـــــــــــــــا!..

خورشید را به من قرض میدهی؟..

از تو كه پنهان نیست،‌

سرزمین خیالم دوباره یخ بسته است...

خب اینم از نوشته های امروزم:

یکــ لحظـ ـهـ جآیمــآنـ رآبآ همـ عوضـ کنیمـ ...

شآیـد تُــ میفهمیدے چهـقـدر بے انصآفے .

و منـ مـــــے فهمیـ ـدمـ چـ ـرآ

فــرامـوشــتـــ ­ـــــ کـردم

دیـگـر پـشـتـــــ هـیـچ پـنـجـره ای در انـتـظـارتـــــ ­ـــ نـیـسـتـم

فـقـط شـایـد بـعـدهـا بـا لـبـخـنـدی تـلـخ
یـادتــــــــ کـنـم . . .

یا رب این شهر چه شهریست

که در آن یوسف دل را به کلافی بفروشن و خریداری نباشد....

بعد از یه ترم سخت بالاخره برگشتم

وبم افتضاح شده...

آمارش و وضع ظاهریش...

موندم چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بیخیال.کامپیوترم که درست شد بعدش همه چی درست میشه

آرامشــی میخواهم

خلوتــی میخواهم

تــو باشی و من

در کنار هم

تو سُکوت کنــی و مَــن گوش کنم

و من آرام بگویم ترا دوست دارم و تو گوش کنی

و آرام بگوئی .. من هم

و شرمِ زیبائی را بر گونه ی تو ببینم …

از ما که گذشت

ولی به دیگری موقتی بودنت را گوشزد کن

تا از همان اول فکری به حال جای خالیت کند . . .

سلام

 یه سلام خاص به همه اونایی که تو این چند روزی که نبودم به وبم اومدن و نظر دادن

شرمنده که چند وقت نبودم

الانم نیومدم که برگردم.اومدم درخواست کمک کنم

راسیتش دنبال نویسنده میگردم که بهم کمک کنه تو آپ کردن وبم.آخه خودم هر روز از ساعت 8 صبح تا 9 شب سر کار و دانشگاهم و بعدشم خسته ام و نمیرسم بیام آپ کنم

به همین دلیل از شما دوستای عزیزم میخوام تا آخر اسفند ماه کمکم کنید و هر کدومتون مایل بودید بیایید و برام بنویسید و مطلب جدید بذارین تو وبم

پس هر کس خواست بهم بگه تا براش پروفایل درست کنم و بشه یکی از نویسنده های وبم

دوسای عزیزم من فقط و فقط نویسنده میخوام و هرکس خواست میتونه بیاد

پس لطفا کمکم کنید

ممنون

مدیر وبلاگ: مهران

این پست را سکوت میکنم...

تو بنویس برایم...

از دلتنگی هایت...

درد هایت...

حرف هایت....

از هرچه دلت میگوید بنویس برایم 

سلام

اول یه سوء تفاهم هست که بذارین برطرفش کنم.

اونم اینکه من نفهمیدم بلگفا با کدوم یکی از این سیستم های وبلاگ دهی مشکل نداره؟؟؟؟

من رزبلاگ درست کردم ولی به تازگی فهمیدم بلگفا با رزبلاگم مشکل داره.پس بیخیاله آدرسی میشیم که تو رزبلاگ داشتم

و اما مطلب جدیدم

--------------------------------------------------------------------------

خــدايا ؟

کــمــي بــيـا جــلــوتــــر . .

مــي خــواهـــمـــ در گوشــت چــيــزي بــگــويم . . . !

ايـن يـک اعــتـرافــــــ اســت . . .

مــن بــي او دوامــ نــمي آورمــ . . .

حــتــي تــا صــبح فـــردا . . . !.!

باران برای کسی تکرار نمیشود

هر وقت ببارد دوست داشتنیست

و تو...

بارانی....

خیلی وقتا بهم میگن چرا میخندی؟؟بگو ما هم بخندیم...

اما هرگز نگفتن چرا غصه میخوری..بگو ما هم بخوریم

بالشت را خودم ترجیح میدهم..چرا که شانه های امروزی مثل بالش های مسافر خانه اند

خوب میدانم سر های زیادی را تکیه گاه بوده اند....

این بار سیگار بکش... از طرفی که میسوزد

تا بدانی چه میکشم

...

در آغوش من حاضر نبود دستانش را باز کند

اما در آغوش دیگری....کمربندش راهم باز کرد...

"هوایت"

چه دستان سنگینی دارد

امروز که به سرم زد فهمیدم

این روز ها تلخ میگذرد.دستم میلرزد از توصیفش...

همین بس که:

نفس کشیدنم در این مرگ تدریجی مثله خودکشی کردنست با تیغ کند! 

در باز و بسته شد

حتما باز باد شوخی اش گرفته

ادای آمدنت را در می آورد

هر آهنگی که گوش میدهم

به هر زبانی که باشد....

بغضم را میشکند...

نمیدانم.........

بغضم به چند زبان دنیا مسلط است..

برای خیانت هزاران راه هست..

اما...

هیچکدوم مثله تظاهر به دوست داشتن کثیف نیست....

سلام

اول از همه بگم بزودی آپ میکنم پس منتظر باشید.آپ کردم به همه خبر میدم

دوم مشکل خدمتم حل شد و فعلا قصد ادامه تحصیل دارم

سوما آدرسای وبم 4 تا شدن

اینم 4 تا شون:

www.sardargom-m.loxblog.com

www.sardargom.loxblog.com

www.mehran09.loxblog.com

www.moje-abi-pm.loxblog.com

ممنون از همگییییی

سلام

شب یلداتون مبارک رفقاااا

حال نوشتن ندارم ولی مینویسم

چشمهایت سیراب سراب 

و نگاهم، 

تاول زده از تابش تشنگی 

برویم دعای باران بخوانیم ‍. 

تو با دل من 

من با دل تو 

باور کن با لبخند چترهایمان بر می گردیم 

تنهایی آدم رو حشره شناس میکند

حتی نایاب ترین عنکبوت های دنیا هم

در اتاق من تار تنیده اند

حکایتـــــ من

حکایت** ماهی تُنگ شکستـــه ایســـت 

که روی زمین دل دل می زند ..

و حکایتــــــ تو

حکایت پسرک شیطان تیر کـــــمـان به دستی

که نفس های او را شـــــماره می کند ..

 

 

عجب طعم گسی دارد دروغ هایت..

 

دروغ هـــــــــایت

وقتـــــــــــی ..

 

به خورد گوش هــــــــــــایم میرود 

تمام ذهنـــم را جــــــمـــع می کنـــد .. !!!

 

 

آهای ِ روزگار !!

برایم مشخـــص کن

اینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم بزنـــی

می خواهـــم رقصــم را با سازت

هماهنگ کنم … !!

خدایا …
تو دنــیای ما آدمــا …
یه حالتی هست به نام ” کــم آوردن ” !
تو که خــدایی و نمیتونی تجربش کنی …
خــوش به حــالت … !

هرگز چشمانت را از آسمان بر ندار
آنجایی که خدا زندگی می کند
آنقدر به آسمان چشم بدوز تا خدا را ببینی
سرت را بالا بگیر
شک نکن . . .
خدا خودش را از تو پنهان نمی کند
او دیدنی ترین است!

آسمـان هـم کـه بـاشی
بـغلت خـواهــم کـرد …
فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش
هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …
پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو
دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…

ایستاده ام
در اتوبوس
چشم در چشم های نا گفتنی اش.

یک نفر گفت:
«آقا
جای خالی
بفرمایید»

چه غمگنانه است
وقتی در باران
به تو چتر تعارف می کنند.

خدایا

می توانم چند لحظه با تو خلوت کنم؟؟؟

قول می دهم بیشتر از چند لحظه وقتت را نگیرم گوشت را جلو بیاور....

بیا نزدیک تر...

من خسته ام...

میشنوی؟؟؟

سلام

بچه ها آدم کلا تو زندگیش خیلی اشتباه میکنه.اتفاقا همین ده دقیقه قبلم تو کلاس استادمون در مورد همین موضوع حرف میزد

منم اومدم توی سایت دانشگاه که همین رو بگم

من اشتباهات زیادی کردم مثلا آخریش این بود که یه حرفایی به یه سیّد زدم که نباید میزدم.البته امیدوارم ببخشه منو و حلالم کنه

این حرفا رو زدم که به اینجا برسم که بهتری فرصت برای توبه و جبران اشتباهات همین ماهه.

محرّم

انقد ناراحتم که اصلا حال نوشتن ندارم

دقت کردین اول محرم که میشه همه یه غم عجیبی تو دلشون میاد

اصلا انگار که بغض گلوی آدمو میگیره

من که اینجوریم.شما رو نمیدونم

تا حالا خودتونو گذاشتین جای کسایی که تو کربلا با امام بودن و رفیق نیمه راه شدن و فقط هفتاد و دو نفرشون کنار امام موندن؟؟؟؟

اگه شما بودید خدایی می رفتید یا می موندید؟؟؟

سواله خوبیه

منتظر جواباتون هستم

خدایی راست بگین

(ضمنا به دلیل شخصی بودن عقاید و جواب ها بعضی از نظرات تایید نمیشن)

محرم رو به همه ی شما تسلیت میگم

کاش بودی و میفهمیدی وقت دلتنگی یک آه چه وزنی دارد!

لطفاهی نپرس دلتنگی چه معنی دارد؟!

دلتنگی معنی ندارد... درد دارد...

چقدر این دوست داشتن های بی دلیل خوب است

مثل همین باران بی سوال

که هی می بارد

که هی اتفاق آرام و شمرده شمرده می بارد!

بـرای اتـفـاق هـایی که نـمی افـتـد ... 

بـرای دستـی کـه نـگـرفـتم

عاشقانه هایم را سرودم

و تو هرگز نخواندی و نخواهی خواند...

اینجا شب من طولانی است...

باور کرده ام دیگر بی تو حتی آسمان هم آبی نیست...

به نام خدایی که همدم همه ی تنهایی هام بود و هست

سلام به همه اونایی که همیشه به یادم بودن و برام نظر گذاشتن

بعد گذروندن چند ماه حساس از زندگیم باز برگشم پیش شما رفقای عزیزم

برای همیششه برگشتم

حرف بسه

(:توضیح:)

((آهنگ وبم بخاطر یکی ار رفیقای قدیمیم انتخاب شده))

((اگر چه خیلی دیره ولی تولدش مبارک.اینم کادوی من))

بریم سراغ مطلب امروز:

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد

میدونی چرا میگن دلت دریا باشه؟؟؟

وقتی یه سنگو تو دریا میندازی

فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه

و بعد برای همیشه محو میشه

ولی اون سنگ تا به ابد ته دل دریا موندگاره

و سعی میکنم مثل دریا باشم...آبی...

فراموش کنم سن.... که به دلم زدند

با اینکه سنگینیشو همیشه روی سینه ام حس میکنم

گذشته در چشمانم مانده است

عبور ثانیه های رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است

چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بسته ای...

صبور میمانم و بی تفاوت میگذرم

که نفهمی هنوز هم دوستت دارم

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود

عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
   شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر 

مهربانی حاکم کل مناطق می شود

***************

سلام

چطورین؟؟؟

منم بدک نیسم

شرمنده که چند وقت نبودم

برای دیدن آپ جدیدم به ادامه مطلب برین و لطفا نظر فراموش نشه

راستی ممنون بخاطر این همه نظر و شرمنده بخاطر غیبت طولانیم

نمي دونم که چرا هر وقت به تو مي رسم ، نمي توانم از تو

بگويم. براي گفتنت واژه کم مي آورم. به هر حال ، بدان

که بيشتر از اين حرف ها و واژه ها برايم معنا مي دهي

وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن ...به صد خاكستري در دامن پروانه ميريزد...نه چون انسان كه بعد از رفتن همدم... گل عشقش درون دامن بيگانه ميريزد

هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است...

مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.

وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني

راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها....؟

دستهایم برایت شعرمی نویسند اماهرگز نخواهی خواند
اتش عشق درچشمانم غوطه می زند ولی هرگز نخواهی دید
نه،توهرگزمرانخواهی فهمید ومن بااین همه اندوه ازکنارت خواهم گذشت
و باز تو درک نخواهی کرد

خیلی غمگینم

خیلی.........

اومدي شبيه بارون دله من خسته خاكه  

واسه اون نم نمه چشمات ، نميدوني چه هلاكه

نمي دوني ، نميدوني واسه من چقدر عزيزي 

شايدم مي دوني اما منو باز به هم ميريزي

نمي دونم چي رازيه كه تو چشمات خونه كرده   

هر چي هست اونقدر قشنگه كه منو ديوونه كرده

گریه شاید زبان ضعف باشد

شاید کودکانه شاید بی غرور...

اما هر وقت گونه هایم خیس می شود

می فهمم نه ضعیفم نه کودکم بلکه پر از احساسم…

سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد
کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد

کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم
که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم

تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی

تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم
صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم

یه حسی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم
واسه برگشتنت هر شب درارو باز میذارم

تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی

تا گجای قصه باید ز دلتنگی نوشت؟؟

تا کجا بازیچه بودن در دو دست سر نوشت؟؟

تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟؟

یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد؟؟

بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار؟؟؟

خسته ام از زندگی با قصه های بی شمار...

رنج را آشفته در لبخند پنهان میکنم

تا دلش غمگین نگردد هرکسی با من نشست

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند

نظر یادتون نره

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم.. تنهائی را

 دوست دارم چون نیست بی وفا . تنهائی را دوست دارم

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است

نه در ان بالاها

مهربان، خوب، قشنگ

چهره اش نورانیست

گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا می خواند، او مرا می خواهد

 باید دانست

 " جاده های زندگی را خدا هموار می کند

 کار ما فقط برداشتن سنگ ریزه هاست ... "

پس اینقدر آه و ناله چرا ؟!

خدایا هر روز کمی اندوه برام بفرست زیرا در اندوه است که تو یاد میشوی و در

خوشی از یاد میروی!

  نظر یادتون نره

من اگه خدا بودم...

اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم...

فرقـے نمـے کند !!

بگویم و بدانـے ...!

یا ...

نگویم و بدانـے..!

فاصله دورت نمی کند ...!!!

در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!

جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:

دلــــــــــــــم.....!!!

در بدرقــــــه چشمان تو نميتوان غربت را فراموش كرد و

كوچــــــه سرارسر ميشود از وداعي عاشقانــــه...

دستم دیگه نای گرفتن گل های پژمرده ای که بعد از رفتنت تنها

همدم من شده اند را ندارد...

زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که

با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد

بپرسد!

شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و زن با

پیرمرد پنهان کند، از زن قضیه را پرسید. زن گفت: ”این مرد همسر من و پدر این دختر

است. او بسیار زحمت کش است و برای تامین معاش ما به هر کاری دست می زند. از بس

شب و روز کار می کند دستانی پینه بسته و سر و صورتی زخمی و پشتی خمیده و قیافه ای

نه چندان دلپسند پیدا کرده است. وقتی در بازار همراه ما راه می رود ما در هیکل و هیبت او

هیچ چیزی برای افتخار کردن پیدا نمی کنیم و سعی می کنیم با فاصله از او حرکت کنیم. ای

استاد بزرگ از طرف ما از این پیرمرد بپرسید ما به چه چیز او به عنوان پدر و همسر

افتخار کنیم و چرا باید او را تحمل کنیم!؟“

شیوانا نفسی عمیق کشید و دوباره از زن و دختر پرسید: ”این مرد اگر شکل و شمایلش

چگونه بود شما به او افتخار می کردید!؟”

دخترک با خنده گفت: ”من دوست دارم پدرم قوی هیکل و خوش تیپ و خوش لباس باشد و

سر و صورتی تمیز و جذاب داشته باشد و با بهترین لباس و زیباترین اسب و درشکه مرا در

بازار همراهی کند”

زن نیز گفت: ”من هم دوست داشتم همسرم جوان و سالم و تندرست و ثروتمند و با نفوذ باشد

و هر چه از اموال دنیا بخواهم را در اختیار من قرار دهد. نه مثل این پیرمرد فرتوت و از

کار افتاده فقط به اندازه بخور و نمیر برای ما درآمد بیاورد!؟ به راستی این مرد کدام از این

شرایط را دارد تا مایه افتخار ما شود؟ ای استاد از او بپرسید ما به چه چیز او افتخار کنیم!؟”

شیوانا آهی کشید و به سوی پیرمرد رفت و دستی به شانه اش زد و به او گفت: ”آهای پیرمرد

خسته و افسرده! اگر من جای تو بودم به این دختر بی ادب و مادر گستاخش می گفتم که اگر

مردی جوان و قوی هیکل و خوش هیبت و توانگر بودم، دیگر سراغ شما آدم های بی ادب و

زشت طینت نمی آمدم و همنشین اشخاصی می شدم که در شان و مرتبه آن موقعیت من

بودند!”

پیرمرد نگاه سنگینش را از روی زمین بلند کرد و در چشمان شفاف شیوانا خیره شد و با

صدایی آکنده از بغض گفت: ”اگر این حرف را بزنم دلشان می شکند و ناراحت می شوند!

مرا از گفتن این جواب معاف دار و بگذار با سکوت خودم زخم زبان ها را به جان بخرم و

شاهد ناراحتی آنها نباشم!”

پیرمرد این را گفت و از شیوانا و زن و دخترش جدا شد و به سمت منزل حرکت کرد.

شیوانا آهی کشید و رو به زن و دختر کرد و گفت: ”آنچه باید به آن افتخار کنید همین مهر و

محبت این مرد است که با وجود همه زخم زبان ها و دشنام ها لب به سکوت بسته تا مبادا

غبار غم و اندوه بر چهره شما بنشیند.“

روز پدر رو به همه ی پدران نازنین و مهربون بخصوص پدرم خودم که میمیرم براش

تبریک میگم

عکس بالا از خانه سالمندانه.بچه ها چرا بعضی از پسرا و دخترا انقد سنگدل و بی رحم

میشن که پدر و مادر خودشونو میبرن خانه سالمندان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آهی کشید غمزده ، پیری سپید موی
افکند صبحگاه ، در آیینه چون نگاه

در لابلای موی چو کافور خویش دید
یک تار مو سیاه !

در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد.
در خاطرات تیره و تاریک خود دوید.

سی سال پیش ، نیز ، در آیینه دیده بود :
یک تار مو سپید!

در هم شکست چهره ی محنت کشیده اش
دستی به موی خویش فرو برد و گفت : وای !

اشکی به روی آینه افتاد و ناگهان
بگریست های های !

دریای خاطرات زمان گذشته بود
هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید،

در کام موج ، ضجه ی مرگ غریق را
از دور می شنید.

طوفان فرو نشست ولی دیدگان پیر
می رفت باز در دل دریا به جستجو

در آب های تیره ی اعماق خفته بود :
یک مشت آرزو...!

سلام

این وب به معنیه اتمام کار قبلیم تو وب قبلیم و شروع یه وب جدیده.

من مهرانم

آدرس های وب های من عبارتند از:

www.moje-abi-pm.loxblog.com

www.sardargom-m.lxb.com

 www.mehran09.loxblog.com

آدرس دوم برای اون رفیقایی هست که از بلگفا به وبم میاند

این پست ثاه و نظر خواههی این پست فعال نیس

پس برای پست پایینی نظر بذارین

با هر گونه تبادل لینکم موافقم

بای تا های